1 آذر 1403
گفت و گو

در این شهر آدم زود پیر می شود!

از پیشکسوتان داستان نویسی گیلان است . او را در یک رونمایی کتاب دیدم .بعداز معرفی ؛ خواستم قرار یک مصاحبه را بگذارد. از مصاحبه های که از او انتشار داده بودند گله داشت.

می گفت حرف های که زده شده را به نفع خودشان استفاده کرده اند و زمزمه می کند: .به من چه کی با کی نهار خورده است .

بعد می پرسد واقعا این حرف اینقدر مهم بوده که تیتر مصاحبه شود.منظورش مصاحبه ای بود که از قول او نوشته بودند،ابراهیم گلستان هفته ای یکبار با شاه نهار می خورد.

مجید دانش آراسته متولد دوم فروردین ۱۳۱۶ رشت است و هم اکنون ۸۴سال دارد. و بیش از ۶۰۰ داستان کوتاه نوشته است .

اولین داستانش را سال ۱۳۳۶ منتشر شده بود.در سال ۵۱ با داستان روز جهانی پارک شهرآغاز به کار جدی در داستان نویسی داشت که احسان طبری در باره او نوشت.

داستانهای او اغلب از میان طبقات محروم جامعه انتخاب شده است او قبل و بعداز انقلاب از جامعه کارگری نوشته است.خودش زمانی آمیرزا کارخانه ی بوده است .در مجموع ۳۰جلد کتاب انتشار داده است.۶۴ سال از عمر داستان نویسی اش می گذرد .بیشتر به مینمالیسم گرایش دارد. بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.

پرسش از کسی که تاریخ شفاهی ادبیات ایران است کاری بس دشوار است.می گوید تمام سوالهای که می خواهی از من بپرسی در کتابهایم پاسخ داده ام.معتقداست مصاحبه های تکراری و حرفهای تکراری زیاد زده شده است واین شدکه مصاحبه از پرسش و پاسخ متداول به صورت روایی شکل گرفته است..

از داستان مگس که نوشته بود با افتخار می گوید که به دادسرا رفته بودم و این ایده را گرفتم و مرحوم بیژن نجدی درباره آن نقد نوشته است .

” هرکس پشت سرم حرف می زند،به تو نیامده که برایم منبربگذاری .بر پدر این دنیا لعنت که تو هم فکر می کنی به سرم زده. ای گداعلی ،مگر یادت رفته که توی قهوه خانه نشسته بودی و دست راست را ستون چانه کرده بودی و داشتی با خودت حرف می زدی.کسی توی قهوه خانه نبود.برای همین رمضان ازتو پرسیده بود:

باکی داری حرف می زنی؟

گفتی :با بدبختی خودم.من هم با بدبختی خودم دارم حرف می زنم.خیال می کنی نمی دانم مردم درباره ام چه فکری می کنند؟

در مجموعه داستان بگو یک؛ ، مجید دانش آراسته از تجربه زیستی خود می نویسد و چطور شدکه به دنیای ادبیات راه یافته است:

“حسین رفیق دوران قدیمی که در تهران کار می کند و هروقت می آید شهرستان با خودش خبرهای خوب می آورد. حسین معتقد بود که شهرستانی بودن همین است . افق دید آدم را کم می کند. محیط کوچک آدم های کوچک و محیط بزرگ آدمهای بزرگ به وجود می آورد.حسین از زندگی شاعران و خوانندگان باخبر بود.

از پرویز داریوش مترجم تا احمد محمود که رفیق گرمابه و گلستانش بودند.همین حرفهای حسین بود که او را به نوشتن و خواندن داستان پیش بزرگان ادبیات ایران تشویق می کرد.زندگی ما یک دعوا کم داشت که آن هم اتفاق افتاد. نمی دانستم هنرمند احتیاج به خلوت دارد.سالها از این ماجرا گذشته است و این حرف حسین همیشه یادم مانده که می گفت:اندیشه در کارهایت هست ، اما احمد بهتر از تو می نویسد.

او دوران نوجوانی اش را در داستان بی گمان کسی منتظر او نیست که به همسرش شهین بابا علیان و به اعتقادش همراهی که به پایش سوخته، تقدیم می کند؛ و اینطور به نگارش در آورده است :

روزهایی که از مدرسه می آمدیم ، زیر تیر چراغ محله ایستادیم و از دخترها سان می دیدیم . روزهای که رویا و بی خیالی بر همه چیز غالب بود .گاه خود را درنقش خواننده ای می دیدیم که دخترها در آتش عشق او می سوزند. گاه خود را در نقش هنرپیشه ای که دخترها از او امضا می گیرند وچه چهره های که از آن روزگار به یادگار در ذهن پابرجا مانده بودند.با انتشار این داستان در کیهان ادبی با ابراهیم گلستان و محمود تقوایی آشنا می شود.

در کتاب سفر به روشنایی که به رفیق دوران دور محمود طیاری تقدیم کرده است.

زندگی کارگری خود را به تصویر کشیده ؛ که چطور در کارخانه گالش سازی کارکرده ودر باغ محتشم با کارگرانی که به او جاسوس می گفتند درگیر شده است:

از حرفش جاخوردم . علی سینه به سینه من ایستاده بود و گفت: بچه ها صید با پای خودش به دام افتاد.بعد سینه اش را سپر کرد وگفت :خبرچینی می کنی ؟می خواهی پیش ارباب جا باز کنی؟

دلم از این حرف گرفت. گفتم :من خبر چین نیستم.

علی یقه ام را گرفت و گفت : پس من بودم که گفتم کوکب کار نمی کند.

در کتاب گنجشک ها در بالکن دانش آراسته در داستان احضار از نوشتن گلایه می کندو تفاوت نویسندگان دهه پنجاه با نویسندگان حال حاضر را اینطور می نویسد.

چطور بعضی از نویسندگان در عالم خیال زندگی می کنندوخیال می کنند دنیا بر محور افکار و احساسات آنها می چرخد.وخیال می کنند که دارند چیزی خلق می کنند.و معتقد است نویسندگان حال حاضر کپی نویس یکدیگر هستند.

یک نویسنده باید آزادانه و با تکیه بر درک خویش اثرش را بیافریند.ممکن است خیلی چیزها یک نویسنده را دگرگون کند. اما نویسنده تنها در درون خویش می بالد و روحش متعالی می شود.

در سال ۱۳۸۸ دگردیسی در قهوه خانه ها رخ می دهد و دانش آراسته در مجموعه داستان اشتباه قشنگ این چنین می نویسد:

حالا قهوه خانه کریم شده تالار عروسی . نمی دانم این آت و اشغال ها از کجا آمده؛از سرقلیان و سی دی و گل های پلاستیکی گرفته تا گلدان های ریزو درشت،از تابلوهای باسمه ای تا پرنده های خشک شده ،قهوه خانه را کرده باغ وحش.

البته خود دانش آراسته از اینکه او را قهوه خانه نویس می گویند دلخور است چرا که او قهوه خانه را یک مکان برای سوژه داستانی می داند.ومعتقد است شهری که دویست روز در سال بارانی است و تنها سرپناه آن نسل با کمترین هزینه همین قهوه خانه ها بوده است.

مشاغل فصلی بیشترین پاتوق شان قهوه خانه بوده؛.چرا که آنوقتها ارباب رجوع کاری داشت و استادکاری می خواست به قهوه خانه می آمد و پیغام می گذاشت.در ثانی قهوه خانه ۶۰سال پیش محل دادوستد مردم بود.همه قشر آدم در قهوه خانه می آمد از پاسبان گرفته تا روشنفکر؛در همین مکان بود که از نهضت جنگل صحبت می شد و داستان مجاهد پیر را نوشته است.

درکتاب تقویم دیواری که به سیامک یحی زاده تقدیم کرده است دورانی را که تهران سرکار بوده و به رشت می آمد با نشانه ها تصویر کرده است:

به داخل آرایشگاه که پاگذاشت. پوررستگار از جایش بلند شد و با او دست داد.بعد سرگلایه را بازکردو گفت:

یاد آن ایام بخیر،چقدر این محله بر و بیا داشت.حالا انگار خاک مرده ریخته اند، خوب شد از این شهر رفتی .اینجا آدم زود پیر می شود.

بعداز ۲۵ سال مهاجرت از رشت مجدد به زادگاهش باز می گردد و در کوچه های ساغریسازان و گذر فرخ به دنبال نشانه ها ماه ها می گردد.تا خاطرات آن موقع ها را برای خود زنده کند.

در رمان آواز درخت گز یک طوری زندگی خودش را می گوید چطور به نوشتن و کتاب علاقمندشده است و در این راه چه سختی ها و ملالت ها را پشت سرگذاشته است.

آنچه از نام این رمان بر می آید این است که گز درختی است کهن سال،این درخت به علت رسیدن ریشه اش به آب سطحی زمین عمر طولانی می آورد،گویند که در بعضی از مناطق گرمسیر بیش از هزار سال عمرکرده است.

دانش آراسته با لبخند می گوید در شگفتم چطور این همه عمر کرده ام و هنوز دارم می نویسم.

موسس گیل قصه آقای فکر آزاد یک فیلم مستند به نام یک جای پاک آفتابی وهمچنین خانه فرهنگ گیلان هم با مجموعه تاریخ شفاهی گیلان فیلم مستندی به نام هوای تازه از او ساخته است.

حرف آخر را مجید دانش آراسته اینطور می گوید:

۸۴سال سن دارم اما در یک ماه اخیر بیش از ده داستان کوتاه نوشته ام . انگار داستان کوتاه مثل پرنده ای در من است که آرام و قرار ندارد و مدام از شاخه ای به شاخه ای دیگر مرا می برد.روی میز تحریر تکه یاداشتهای را می بینید که فقط خودم می دانم این پازل را چطور جفت و جور کنم .در نوشتن هم چون از جهان خودم حرف می زنم اعتقادی به تکنیک و فرم پیش ساخته ندارم .ذات یک نویسنده برایم اهمیت دارد.داستان زیاد نوشته ام.

گفتگو: مجیدمصطفوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *